نیک آفریننیک آفرین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

دخترانه ها

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

                                   سلام دختر کوچولو  هوای این سرزمین داره کم کم خیلی سرد میشه و این روزها گاهی دونه های برف رو روی زمین می بینیم ... یک فصل بیشتر تا تو نمونده . این زمستون که بگذره تو میای و تعبیر خوابهای من میشی.  دیشب ، نصفه های شب ، حس دلتنگی برای تو منو از خواب بیدار کرد ، توی تختم نشستم و به تو فکر کردم ، چقدر به تو فکر کردن در نیمه شب های سرد زمستون قشنگه ... اصلا چقدر هر چیزی که به تو مربوط میشه قشنگه . چه دلتنگی عجیبی دارم ... تا حالا کسی رو دیدی که مثل من دلتنگ بشه ؟ نه ... تو تا حالا هیچ کس رو ندیدی ... یا...
27 آذر 1391

داستان دنیای آدمها

      سلام دختر کوچولو  سلام دختر مامانی ... مدتیه فکر می کنم که خدا تموم مهربونی ها رو در تو قرارداده که اینهمه به حرفهای من گوش می دی و همدم تنهایی های مامان هستی . واقعا نمی دونم از اینکه تو توی دل من هستی اینهمه خوشحالم یا اینکه تو باعث شدی یه جور دیگه به زندگی نگاه کنم! احساس می کنم همینکه وجود تو در وجود من جوونه زد من مادر شدم و قلب من محل آرزوهای دور و دراز . آره دختر کوچولو ... دیروز ، روز تولد پدرت بود ... من و پدرت معمولا هر سال روز تولدمون رو برای خودمون جشن می گیریم و امسال از اینکه تو هم با ما بودی خوشحال تر بودیم . می دونی دخترم ... توی دنیا هر آدمی روز تولدی برای خودش داره ، روز تولد یعنی...
23 آذر 1391

مادر تو

                                                    سلام دختر کوچولو  چه شب آرومی در حال گذشتنه ، تو الان تا کجای راه آسمونو طی کردی که به زمین برسی ؟ صدای لالایی  های منو می شنوی که از زمین برات فرستادم ؟ آره لالایی های من ... من مادر تو هستم . مادرِتو ...! قبلا وقتی به کلمه ی مادر فکر می کردم  چیزهای گنگی در ذهنم نقش می بست ولی امروز ، با فکر کردن به کلمه ی مادر یاد تو می افتم ، انگار همون طور که من مادر تو هستم در زندگی های قبلی تو مادر من بودی !   چرا تو رو یادم نیست ؟ &n...
18 آذر 1391

داستان دنیای آدمها

                                             سلام دختر کوچولو الان که دارم برات می نویسم تنها هستم ، مثل اکثر وقتایی که برات مینویسم . از کتاب خوندن خسته شده بودم با خودم گفتم برای تو نوشتن بهتر از ، از گذشته خوندنه . تا تو به دنیا برسی ،پایان نامه مو تحویل می دم  و نزدیکای روز تولدت ، آزمون دکترا دارم . خدا رو چی دیدی ، شاید سال دیگه با تو رفتم سر کلاس... در کنار تو درس خوندم ... و تو هی با کنجکاوی به کاغذ ها و کتابهای من نگاه کنی ... و شاید تو دلت بگی  چقد مامان کتاب می خونه ها ...!   نی نی کوچولوی م...
14 آذر 1391

شعر امروز

    سلام دختر کوچولو   روز جمعه ی زیبایی در حال گذشتنه ، و بالاخره تو ی این سرزمین که جیره بندی آفتابه ، اندکی نور خورشید تابید . آره دختر کوچولو ... بعد ها که به دنیا بیای ، و بعدتر ها که بزرگ بشی حتما گاهی از رطوبت هوا و بارون های همیشگی گله می کنی ، ولی مطمئنم با تموم این حرفا سرزمین مادریت رو دوست خواهی داشت. می دونی دختر کوچولو در دنیا ی ما آدمها چیزی وجود داره به اسم نگرانی . نگرانی یعنی اینکه ندونی بعدش چی میشه ! و اینا قسمتی از زندگی هستن.  الان که دارم می نویسم یکم نگرانم ولی وقتی انرژی تو رو برای زندگی کردن می بینم ، آروم میشم ... تو انرژی زیادی برای زندگی کردن داری ، و این یعنی من نباید نگرا...
10 آذر 1391

روز تولد من

                                                     سلام دختر کوچولو  الان که دارم برات می نویسم ، پشت این پنجره ، بارون داره تموم آلودگی های امروز دنیا رو میشوره و پاک میکنه ، اون روز غروب هم که من به دنیا رسیدم بارون بود ... اره دختر کوچولو ، امروز روز تولد منه ... روز تولد مادرِ تو ...  خوشحالم که یک سال بزرگتر شدم ، و  سال به سال ،جای خنده های بلندم رو لبخندهای آروم گرفتن ! خوشحالم دیگه مثل گذشته ،ساعتها رویا پردازی نمی کنم ... خوشحالم که  قراره در سالهای نزدیک  چند ن...
6 آذر 1391

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

  سلام دختر کوچولو  سالهاست توی این سرزمین مدام بارون میباره ، درخت های جوان پیر شدند و نهالها قد کشیدند ، پرنده های وحشی به نقطه گرمی کوچ کردند ، تو اما هنوز نیومدی . بچگی های منو یادت هست ؟ روزهای سرد زمستونی اینجا رو ... روزهای قشنگ بهاری ... تابستونهای شاد ...؟؟؟؟ تو همه ی این روزها با من بودی ، نبودی ؟ یه روز که پاییز بود و هوای گرفته ی غروب دل کوچولوی منو مضطرب کرده بود یادت میاد ؟ داشتم از پنجره به کوچ پرنده ها نگاه می کردم  و دلم می خواست که من هم پرنده باشم . یادت هست ؟ باید اون روزها به تو فکر کرده باشم دختر کوچولو ... به تن عروسکم به جای تو لباس می پوشوندم  و اونقدر مراقبش بودم که اتفاقی براش نیو...
2 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترانه ها می باشد